۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

یک کتاب، یک داستان، یک خاطره

امروز به صورت اتفاقی، با همسرم به یک فروشگاه خاص رفتیم: فروشگاه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. در میان کتاب‌های داستان، چند مورد را دیدم که مرا به سال‌های انتهایی دهه شصت برد. برخی از این کتاب‌ها را در قالب جایزه از طرف پدر و مادرم، مدرسه و یا محل کار پدرم، دریافت کرده بودم. دیدن و ورق زدن این کتاب‌ها، بسیار بسیار لذت بخش بود. اما یکی از کتاب‌ها، بیش از همه برایم خاطره‌انگیز شد.

۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

یادگاری‌های معلم دلسوز من

مهر ماه سال ۱۳۶۸ اولین بار پا به مدرسه گذاشتم و دنیای تحصیل را، در «دبستان انقلاب کوی لاله» شروع کردم. نام معلم سال اول دبستانم را همیشه به یاد دارم؛ معلمی مهربان و فداکار به نام «خانم صابری». در آن زمان، حضور در کلاس‌های پیش دبستانی چندان مرسوم نبود و برای من و بسیاری از همکلاسی‌هایم، روز اول مدرسه، اولین روز حضور در کلاس و در محیطی خارج از خانه بود. اما خاطرات زیبایی در آن مدرسه برای ما خلق شد و به یادگار ماند؛ به ویژه در سایه مدیریت «خانم ثباتی آذر»، که تا سه سال دیگر، مدیریت آن دبستان را به عهده داشتند.