یک کتاب، یک داستان، یک خاطره
امروز به صورت اتفاقی، با همسرم به یک فروشگاه خاص رفتیم: فروشگاه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. در میان کتابهای داستان، چند مورد را دیدم که مرا به سالهای انتهایی دهه شصت برد. برخی از این کتابها را در قالب جایزه از طرف پدر و مادرم، مدرسه و یا محل کار پدرم، دریافت کرده بودم. دیدن و ورق زدن این کتابها، بسیار بسیار لذت بخش بود. اما یکی از کتابها، بیش از همه برایم خاطرهانگیز شد.