لطیفهای هست که احتمالا آن را شنیدهاید. فردی را که قبلا جنگل ندیده بود، میبرند تا جنگلی را ببیند. پس از بازگشت، از او میپرسند: «جنگل را چگونه یافتی؟». میگوید: «آن قدر درخت بود، که نتوانستم جنگل را ببینم». گذشته از فضای طنزی که این ماجرا دارد، داستان زندگی بسیاری از ما نیز، چیزی متفاوت از نگرش این فرد نیست.
هر زمان از ما میپرسند که زندگی چطور است و چگونه پیش میرود، اغلب در جواب میگوییم که: «زندگی سخت است و مشکلات بسیار». یا به قولی، آن قدر مشکل و مسأله برای حل شدن هست، که اجازه نمیدهد چهره واقعی زندگی را ببینیم. در حالی که زندگی، دقیقا همین است؛ با همه خوبیها و بدیهایش. ما زندهایم که با جوانب زندگی درگیر باشیم.
البته ما خیلی خوش اقبال بودهایم که با مسائل سادهتر درگیر شدهایم. مثلا، مانند یک آمیب تک سلولی، مسئول حل کردن مسائل خیلی پیچیده با امکانات اندک و پیریزی ساختمان عظیم تکامل نیستیم. ما در زمان و مکان مناسبی از هستی قرار داریم و مناظری که میبینیم، یکی از باشکوهترین و کاملترین تصاویری است که موجودات از دنیای اطراف خود دیدهاند. بهتر است به درختهای جنگل زندگی خیره شویم، و لذت ببریم.