۱۲ اسفند ۱۳۹۶

خاطره‌ای از مرداد ۶۹

در عاشورای سال ۱۳۶۹، که مصادف با روز پنج شنبه و ۱۱ مرداد بود، به تازگی اول دبستان را تمام کرده بودم و هنوز ۷ سالم نیز، تمام نشده بود. پدرم تصادف سختی را در اردیبهشت ۶۹ داشت و به تازگی از بیمارستان مرخص شده بود و می‌توانست راه برود. طبق رسم هر ساله، ما روز عاشورا را در تبریز نمی‌ماندیم و به زادگاهم، شهر هریس می‌رفتیم. سال ۶۹ هم، همین طور بود. مادرم سال‌ها پیش، به خاطر بهبودی من از یک بیماری سخت، نذری داشت که بخشی از آن، این بود که من ۷ سال تمام، روز عاشورا در کنار دسته عزاداران محل بگردم و لباس سفید بپوشم.

۱۵ بهمن ۱۳۹۵

چمدان‌هایی که پر می‌شوند …

پیش از این، دیالوگی از فیلم فهرست شیندلر را در اینجا نوشته بودم. یکی دیگر از سکانس‌های بسیار جالب این فیلم بی‌نظیر، مربوط به زمانی است که همسر اسکار شیندلر، پس از مدت‌ها به دیدن او می‌آید. آن‌ها در رستورانی نشسته‌اند و اسکار در مورد موفقیت‌هایی که اخیرا کسب کرده است، صحبت می‌کند. به نظر او، مردم آنجا به این زودی‌ها اسم اسکار شیندلر را فراموش نخواهند کرد؛ مردی که با یک چمدان خالی آمد و با دو صندوق پر از پول، برگشت. در ادامه، او به مطلب جالبی اشاره می‌کند. متن دیالوگ را در ادامه آورده‌ام.

۳ دی ۱۳۹۵

دیالوگی از فیلم فهرست شیندلر

بدون شک، فیلم «فهرست شیندلر»، به کارگردانی استیون اسپیلبرگ (۱۹۹۳)، یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینماست. داستان فیلم، بر اساس زندگی اسکار شیندلر است، که یک تاجر و صنعتگر آلمانی است، و با این که عضو حزب نازی است، اما در جریان جنگ جهانی دوم، موفق می‌شود زندگی بیش از هزار نفر از یهودیان را نجات دهد. او با رشوه دادن به نظامیان و مقامات رایش سوم، توانست این افراد را به عنوان نیروی کار، از صف اعدام خارج کند.