خاطرهای از مرداد ۶۹
در عاشورای سال ۱۳۶۹، که مصادف با روز پنج شنبه و ۱۱ مرداد بود، به تازگی اول دبستان را تمام کرده بودم و هنوز ۷ سالم نیز، تمام نشده بود. پدرم تصادف سختی را در اردیبهشت ۶۹ داشت و به تازگی از بیمارستان مرخص شده بود و میتوانست راه برود. طبق رسم هر ساله، ما روز عاشورا را در تبریز نمیماندیم و به زادگاهم، شهر هریس میرفتیم. سال ۶۹ هم، همین طور بود. مادرم سالها پیش، به خاطر بهبودی من از یک بیماری سخت، نذری داشت که بخشی از آن، این بود که من ۷ سال تمام، روز عاشورا در کنار دسته عزاداران محل بگردم و لباس سفید بپوشم.