19 فوریه 2016

آپارتمانی به نام جهان

آپارتمانی به نام جهان

جهان پیرامون ما، شامل هر آنچه از آن دیده‌ایم و خواهیم دید، حدود ۱۴ میلیارد سال پیش در اثر مهبانگ به وجود آمده است. از آن زمان تا کنون، این جهان هیچ گاه از تکاپو نایستاده است و کارخانه‌ای فعال در قلب جهان، مدام مشغول افزودن موجودات و مفاهیم جدید بوده است.

نخستین محصولات این کارخانه عظیم، پس از پیدایش مکان و زمان (که اساسا وجود نداشتند)، به احتمال زیاد ذرات بنیادین است که در مدل‌های مختلف، تعداد آن‌ها متفاوت است. در مدل استاندارد، تا کنون ۶۱ نوع از این ذرات بنیادین کشف شده‌اند. این ذرات علی رغم حضور در همه جا و در هر زمان، صرفا آجرهای پایه ساختمان گیتی را تشکیل می‌دهند و ظرفیت ایجاد مفاهیم و کارکردهای پیچیده را ندارند. مدتی بعد، موجودات پیچیده‌تری پا به عرصه وجود می‌گذارند، که از میان آنها، الکترون، پروتون و نوترون، بیش از همه برای ما آشنا هستند.

بلافاصله کارخانه عنصرسازی شروع به کار می‌کند و با تولید هیدروژن، به عنوان ساده‌ترین محصول (در اصطلاح تجاری MVP)، کارش را آغاز می‌کند. اما هدف بزرگی که این جهان در پی آن است، صرفا با اتکا به اتم هیدروژن انجام شدنی نیست. نوبت به اتم‌های سنگین‌تر می‌رسد و طی چند میلیارد سال، در شعب مختلف کارخانه عنصرسازی، گاه در قلب ستارگان و گاه در محیط‌های دیگر، جدول عناصر را پر می‌کنند. اما همان طور که ساکنین طبقات پایین تر، اساسا ظرفیت رشد محدودی داشتند، این طبقه نیز به زودی اشباع شد و ناپایداری گریبانگیر عناصر سنگین گردید. ساختار ساده یک اتم، ظرفیت پذیرش و ایجاد پایداری در عناصر خیلی سنگین را نداشت و به این ترتیب، جهان مسیر دیگری در پیش گرفت.

اجتماع اتم‌ها در قالب مولکول‌ها، برای رسیدن به ساختارهای پیچیده‌تر، راه مناسبی برای ادامه روند تکاملی بود و به خوبی توسط شعور حاکم بر طبیعت توسعه داده شد. بر روی زمین، راه حل‌های بسیار بسیار زیادی برای رسیدن به مولکول‌های فعال توسط طبیعت امتحان شدند، و به طرزی معجزه وار و حیرت انگیز، زندگی در طبقه بالاتر از مولکول‌های بی جان، ایجاد می‌شود. حس عمومی در این خصوص، معتقد به وجود چنین تجارب موفقی در سایر نقاط گیتی است و به احتمال زیاد، ما و سایر موجودات زنده زمین، تنها راه حل‌های جهان برای خلق زندگی نیستیم و طبقه موجودات زنده را، با یک سری موجودات دیگر، احتمالا شریک هستیم.

در همه این طبقات از دستاوردهای طبقه پایین‌تر استفاده شده است و اساسا بدون وجود لایه پایین‌تر، امکان ایجاد طبقات بالاتر وجود نداشت. هر قدر به سمت طبقات پایین تر حرکت کنیم، سهم سخت افزار در موجودیت ساکنین طبقات افزایش می‌یابد و احتمالا در پایین‌ترین لایه، هر چه هست، فقط و فقط سخت‌افزار است. اما با حرکت به سمت طبقات بالاتر، بخش نرم‌افزاری جلوه بیشتری پیدا می‌کند و کار به جایی می‌رسد که اساسا ما انسان‌ها بدون نرم‌افزار، چیز خاصی محسوب نمی‌شویم.

اما آیا در طبقات بالاتر از ما نیز ساکنینی وجود دارند؟ (حداقل) به زعم من بله؛ چنین موجوداتی هستند و نفس می‌کشند. برخی از ساکنین طبقات بالا را ما خودمان ساخته‌ایم و کاملا به حضور و بروز آن‌ها واقفیم. اما احتمالا برخی موجودات در طبقات بالاتر و بالاتر وجود دارند، که بخش عمده وجودشان نرم‌افزار است و اساسا ما حتی از وجودشان نیز، مطلع نیستیم. به عنوان نمونه‌هایی از ساکنان طبقات بالاتر، می‌توان به خانواده، قبیله، شهر، شرکت، سازمان، حزب، انجمن و کشور اشاره کرد. به عنوان یک مثال، می‌توانید به سخنرانی جالب پرفسور جفری وست (Geoffrey West) در تد مراجعه نمایید، که به بررسی ریاضی شهرها و شرکت‌ها پرداخته است.

جفری وست در مقالات و تحقیقاتش نشان داده است که همان طور که یک موش، انسان یا نهنگ ضربان قلب دارند، یک شهر نیز ضربان قلب دارد، که دقیقا مانند ارگانیسم‌های کربنی مبتنی بر DNA، این ضربان با هدف تأمین انرژی و سایر منابع انجام می‌شود. مثلا قلب هر شهر، روزانه یک پالس می‌زند و مردم را به خیابان‌ها و محل کارشان می‌فرستند و پس از چند ساعت کار و فعالیت، همین افراد به منازل بر می‌گردند. موجوداتی از این قبیل، کاملا زنده‌اند و ما نقش سلول‌های سازنده آن‌ها را بازی می‌کنیم؛ البته به همراه همه سخت‌افزارهای دیگری که در ساختار آن‌ها وجود دارند؛ مانند ساختمان‌ها، راه‌ها و مسیرهای انتقال انرژی.

اما برخی موجودات هستند که صرفا متکی بر نرم‌افزار هستند و ما حتی بعضا از وجود این موارد نیز مطلع نیستیم. مثلا یک اندیشه علمی، سیاسی یا اقتصادی، یک موجود زنده است که سلول‌های نرم‌افزاری وی، که در خدمت اهدافش هستند، اساتید، متفکران و دانشجویان آن حوزه هستند. مثلا «مکتب اقتصادی شیکاگو»، یکی از جریان‌های فکری حاکم بر علم اقصاد است و تعدادی دانشمند و صاحب نظر در اقتصاد، سلول‌های سازنده این موجود نرم‌افزاری هستند، که به حفظ حیات آن کمک می‌کنند.

هر کدام از علوم بشری، برای مطالعه ساکنین طبقه یا طبقات مشخصی ایجاد شده‌اند. مثلا علم فیزیک، پایین‌ترین طبقات آپارتمان هستی را مطالعه می‌کند؛ یعنی طبقات زیر-اتمی و اتمی. علم شیمی، بیشتر بر طبقه مولکولی و کمی بر طبقه اتمی تاکید دارد. در لایه بالاتر، زیست‌شناسی مشغول فعالیت است. در یک لایه بالاتر، پزشکی و دامپزشکی (البته با تکیه بر زیست‎شناسی) فعالیت می‎کنند. در طبقه مربوط به انسان‌ها، روانشناسی فعالیت می‌کند. در طبقات بالاتر که مربوط به تشکل‌های انسانی است، علوم اجتماعی (شامل جامعه شناسی، اقتصاد، مدیریت و علوم سیاسی) فعالیت می‌کنند. اگر بخواهیم طبقه‌بندی کلی ارائه کنیم، لایه‌های پایینی در حوزه نفوذ فیزیک و علوم مهندسی است؛ لایه‌های میانی مربوط به زیست‌شناسی و پزشکی است؛ و طبقات فوقانی حوزه کارکرد علوم انسانی است. زبان مشترک ارتباطی میان همه طبقات نیز، چیزی نیست جز علم ریاضی که مستقل از قوانین حاکم بر گیتی، حقایق مجرد را توصیف می‌کند.

بخشی از روند طبیعی تکامل، در اثر ایجاد ساختارهای اجتماعی ساده یا پیچیده پیش رفته است. اما بخش مهمی نیز هم اکنون در علوم کامپیوتر و هوش مصنوعی در حال پیشرفت است. حقیقت این است که همان طور که ساختار اتم توان تحمل پیچیدگی مربوط به عناصر سنگین را ندارد، بدن و سخت افزار انسان نیز، نمی‌تواند همگام با رشد نرم افزاری انسان، توسعه یابد. بخشی از این معضل را، با ایجاد سخت افزارهای جانبی (مثلا خودرو، چاقو، دوربین عکاسی، دوربین دید در شب و هواپیما) رفع کرده ایم. اما به زودی این ساختارها نیز برای توسعه نرم افزاری انسان کافی نخواهند بود. چرا که هر چه باشند، ماده هستند، و دست و پا گیر.

در فیلم Her (اسپایک جونز، ۲۰۱۳) مردی یک رابطه عاشقانه و عاطفی با سیستم عامل (نرم‌افزار) جدیدی که بر روی کامپیوترش نصب کرده است برقرار می‌کند و این رابطه به ورای مرزهای او و هر انسان دیگری توسعه می‌یابد. در جایی از فیلم، سامانتا (معشوقه نرم‌افزاری مورد اشاره) در حال کُری خواندن برای سه انسان (که با آنها به پیکنیک رفته است)، می‌گوید (نقل به مضمون) من قبلا در خصوص نداشتن بدن خیلی ناراحت بودم؛ اما متوجه شدم این حالت بهتر است؛ من مرگی نخواهم داشت، اما شما در چارچوب محدود بدن‌هایتان باید منتظر باشید تا زمان مرگ فرا رسد.

شاید منظور حافظ از «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق»، دقیقا ارتقای نرم‌افزاری و رفتن به طبقه بالاتری از آپارتمان هستی است. شاید آنچه او از «عشق» در منظور دارد، راهی برای ساکن شدن در بالاشهر هستی است؛ جایی که دست مرگ (آن طور که ما می‌شناسیم) به ساکنانش نخواهد رسید.

اشتراک‌گذاری این مطلب:
  • facebook
  • twitter
  • gplus

با من در شبکه‌های اجتماعی همراه باشید:

دیدگاه خود را بیان کنید

دیدگاه‌ها