5 نوامبر 2016

ماجرای انتخاباتی پدر برتراند راسل

ماجرای انتخاباتی پدر برتراند راسل

در یکی از زندگی‌نامه‌هایی که برتراند راسل درباره خودش نوشته است، او ماجرای رقابت انتخاباتی پدرش برای ورود به پارلمان را بیان می‌کند. نکات جالبی در این پاراگراف نه چندان کوتاه هستند. قصد ندارم توضیح زیادی در این خصوص بنویسم. ابتدا ترجمه فارسی و سپس متن اصلی این پاراگراف در ادامه آمده است.

ترجمه فارسی:

از پدرم انتظار می‌رفت که وارد عرصه سیاست شود؛ چرا که این موضوع به طور سنتی در خانواده راسل مرسوم بود. او به این موضوع مشتاق بود و برای مدت کوتاهی نیز در پارلمان حضور داشت (از سال ۱۸۶۷ تا ۱۸۶۸)؛ اما عادات و عقایدی نداشت که موفقیت سیاسی را ممکن کنند. او در سن ۲۱ سالگی تصمیم گرفت که دیگر مسیحی نباشد، و در روز کریسمس از رفتن به کلیسا خودداری کرد. در ابتدا پیرو، و سپس دوستِ جان استوارت میل شد، که بعدها متوجه شدم پدر خوانده من بوده است؛ البته کاملا در معنای غیر مذهبی آن. والدینم نظرات و عقاید میل را پذیرفتند؛ آن هم نه فقط عقایدی که عمومی بودند، بلکه آن دسته را هم پذیرفتند که به باورهای عمومی ضربه می‌زدند؛ مانند حق رأی زنان و کنترل زاد و ولد. در جریان انتخابات عمومی سال ۱۸۶۸ که پدرم در آن نامزد شده بود، مشخص شد که در جلسه‌ای خصوصی و در جمعی کوچک، پدرم گفته بود که موضوع کنترل زاد و ولد، مسأله‌ای است که باید علم پزشکی در خصوص آن نظر بدهد. این حرف، هجمه‌های بدگویی و تهمت را به سوی او روانه کرد. یک اسقف کاتولیک او را متهم به حمایت از نوزاد کشی کرد؛ در روزنامه‌ها لقب عیاش، بد دهن و وقیح به او دادند؛ در روز انتخابات نیز، کاریکاتورهایی از او چاپ شدند که او را متهم به هرزگی می‌کردند و نام او را به «کنت پلید آمبرلی» تغییر داده بودند، و او را هوادار «نظام فرانسوی و آمریکایی» می‌نامیدند. به این ترتیب، او در انتخابات شکست خورد.

متن اصلی:

It was expected of my father that he should take to a political career, which was traditional in the Russell family. He was willing, and was for a short time in Parliament (1867-68); but he had not the temperament or the opinions that would have made political success possible. At the age of twenty-one he decided that he was not a Christian, and refused to go to church on Christmas Day. He became a disciple, and afterwards a friend, of John Stuart Mill, who, as I discovered some years ago, was (so far as is possible in a non-religious sense) my godfather. My parents accepted Mill’s opinions, not only such as were comparatively popular, but also those that still shocked public sentiment, such as women’s suffrage and birth control. During the general election of 1868, at which my father was a candidate, it was discovered that, at a private meeting of a small society, he had said that birth control was a matter for the medical profession to consider. This let loose a campaign of vilification and slander. A Catholic bishop declared that he advocated infanticide; he was called in print a ‘filthy foul-mouthed rake’; on election day, cartoons were exhibited accusing him of immorality, altering his name to ‘Vice-count Amberley’, and accusing him of advocating ‘The French and American system’. By these means he was defeated.

اشتراک‌گذاری این مطلب:
  • facebook
  • twitter
  • gplus

با من در شبکه‌های اجتماعی همراه باشید:

دیدگاه خود را بیان کنید

دیدگاه‌ها