در مرز انسانیت
تابستان سال گذشته، باید برای معاینه فنی و تعمیر ماشینم به یکی از نمایندگیهای شرکت سازنده مراجعه میکردم. کمی قبل از ساعت هفت صبح به نمایندگی رسیدم و در صف انتظار ایستادم. مشاهداتی که در حین انتظار داشتم، به یکی از خاطرات جالب من تبدیل شد. مردی از اصناف و کسبه همان منطقه، مقداری نان خشک ریز شده و احتمالا گندم در کنار پیاده رو ریخت و داستان از همین جا شروع شد. گنجشکها و کبوترها به مرور گرد این سفره جمع شدند و از مهر آن مرد شریف، بهرهمند شدند. این جمع شدن چنان به سرعت انجام شد، که میشد برداشت کرد که آن مرد، هر روز این کار را انجام میدهد. خوش به حال ایشان و افرادی که چنین عادات پسندیدهای دارند.
پس از مدتی انتظار در صف، افرادی نیز به مرور از پیادهروی مذکور عبور میکردند. معلوم بود که قصد رفتن به سر کار را دارند. این افراد، بعضا به تنهایی و گاهی نیز به صورت گروهی از آن پیادهرو رد میشدند. اما رفتار ایشان در قبال آن پرندگان، که مشغول صرف صبحانه بودند، رنگهای متفاوتی داشت.
عدهای چندان متوجه حضور پرندگان و سفره ضیافت پهن شده برای آنها نبودند و اغلب هم با شتاب خاصی عبور میکردند. در نتیجه پرندگان از بیم جان، به ناچار میپریدند و دست از غذا خوردن میکشیدند. در این میان هم، کافی است فقط یکی از پرندگان به اندازه کافی بترسد و شروع به پرواز کند؛ بقیه نیز بلافاصله از وی تقلید خواهند کرد.
در مقابل، عده دیگری هم بودند که متوجه حضور پرندگان میشدند و سعی میکردند بیش از اندازه به آنها نزدیک نشوند؛ یا راه کج میکردند و یا از کنار دیوار به آرامی عبور میکردند. خوشبختانه اغلب نیز موفق میشدند و پرندگان را به وحشت نمیانداختند. چند نفر از این انسانهای دوست داشتنی، چنان به دیوار میچسبیدند و به آرامی و احتیاط رد میشدند که گویا آنها از کبوترها و گنجشکها میترسند. البته که این طور نیست؛ آنها فقط حرمت سفره باز شده برای آن موجودات ریز و زیبا را نگه میداشتند. آنها احترام آفریدگان خدا را حفظ میکردند.
چنین افراد شریفی، احتمالا پس از رسیدن به محل کارشان نیز، در مقابل مشکلات و درخواستهای همنوعان خود، مسئولیتپذیری و ظرافت بیشتری به کار خواهند بست؛ و چه خوب که هنوز چنین افرادی در جامعه و همراه ما نفس میکشند. ایشان، به زعم من، در بالاترین مرز انسانیت در حال قدم زدن هستند.