حواسهایی که پرت هستند
معمولا عادت دارم مقدمه و پیشگفتار کتابها را نیز مطالعه کنم و اغلب دیدهام که مطالب جالبی در این مقدمهها گفته میشود، که قطعا ارزش خواندن دارند. یادم هست که در کتاب «ساعتساز نابینا» (The Blind Watchmaker)، اثر ریچارد داوکینز (Richard Dawkins)، در بخشی از مقدمه، نویسنده در خصوص یکی از دغدغههایش صحبت کرده است، که دلیل طرح آن دغدغه، موضوع بحث این نوشته است؛ دغدغهای که به نظر میرسد به او تحمیل شده است.
در نسخه اصلی کتاب، که به زبان انگلیسی نوشته شده است، ریچارد داوکینز برای اشاره به مخاطبش، از ضمیر مذکر استفاده کرده است؛ که البته چیز عجیبی نیست و پدیدهای کاملا معمول در زبان انگلیسی است. اما در مقدمه کتاب، او نگرانیاش در خصوص ناراحتی و دلگیری احتمالی بانوان خواننده را بیان میکند و امیدوار است که این کارش، به معنی ندیده انگاشتن زنان تعبیر نشود. او در ادامه توضیح میدهد:
«من در این کتاب، روش مرسوم در زبان انگلیسی را به کار بردهام. اگر چه برای اشاره به خواننده، از ضمیر مذکر He استفاده کردهام؛ اما من خوانندهام را صرفا همان قدر مذکر در نظر گرفتهام که یک فرانسوی زبان، میز تحریرش را مونث در نظر میگیرد. در حقیقت، من اغلب خوانندهام را یک خانم تصور میکنم؛ اما این یک موضوع کاملا شخصی است و نمیخواهم چگونگی استفاده من از زبان، متأثر از این قبیل موضوعات باشد.»
متأسفانه اصرار یک عده بر ایرادگیری و ارائه نقد غیر سازنده در خصوص کارها و گفتههای دیگران، اکثر اوقات حواس همه را پرت میکند. نویسنده کتاب مجبور است اصل موضوع را رها کند و در خصوص استفاده از ضمایر توضیح دهد. یک فرد معروف، در هنگام بیان یک خاطره، باید حواسش باشد که شاغلین فلان صنف، از او رنجیده نشوند. یا یک هنرمند، باید در خصوص جایزهاش و این که آن را به چه کسی تقدیم میکند، مورد بازخواست و هجمه قرار گیرد؛ در حالی که همه میدانند جایزه مال خود اوست.
خوب است که نسبت به ظرایف هر کاری، حواسمان جمع باشد؛ اما این چندان جالب نیست که اصل موضوع رها شود و به موارد بسیار جزئی و سطحی توجه شود. جزئیاتی که نهایتا دردی هم از کسی دوا نخواهند کرد. ضمن این که، بخشی از این موارد، میتواند سلیقه و ترجیح شخصی یک فرد باشد و بهتر است او را از آزادیهای طبیعیاش محروم نکنیم. بهتر است کمی حواسمان را جمع کنیم.