بی تو به سر نمیشود …
این شعر را حدود دوازده سال پیش نوشتهام. امروز پس از مدتها خواندمش و خاطرات زیادی برایم زنده شد. چیزی کم از یک سفر در زمان نداشت.
این شب سوت و کور من، هیچ سحر نمیشود | لحظهای از خیال من، بی تو به سر نمیشود | |
ای همه جهان من، ظاهر من، نهان من | لیلی دل سِتان من، بی تو به سر نمیشود | |
بی سر و سامان تواَم، در پی عنوان تواَم | من همگی آنِ تواَم، بی تو به سر نمیشود | |
نذر تویی، اَدا تویی، شور تویی، نوا تویی | درد تویی، دوا تویی، بی تو به سر نمیشود | |
صاحب اختیار من، ای تو مه و نگار من | شور من و قرار من، بی تو به سر نمیشود | |
قافله سالار تویی، نور تویی، نار تویی | شافی بیمار تویی، بی تو به سر نمیشود | |
کلامیام، فدای تو، عاشق بیریای تو | در غم ابتلای تو، بی تو به سر نمیشود | |
سیدمصطفی کلامی هریس |