10 می 2016

این روزهای شهر ما

این روزهای شهر ما

این روز‌ها اخبار هولناکی می‌شنویم که حاکی از فرو ریختن نظام اخلاقی جامعه ماست. دوست ندارم منفی باشم؛ اما واقعا ناراحت و دلگیرم. بخشی از دلگیری‌ام را در کالبد این غزل دمیدم و با شما دوستان، به درد دل نشستم. امیدوارم، ماجرای آزار ستایش و ندا، و بی‌اخلاقی فرزاد حسنی، و موارد مشابه، که هزینه‌های زیادی را به جامعه تحمیل می‌کنند، روزی به پایان برسند و حال‌مان بهتر از این باشد؛ حال همه‌مان.

 

حیرت از قافله و اهل ندانم کارش

                    که زند شعله به جان و به همه افکارش

بلبلان قافیه شعر و غزل باخته‌اند

                    بس که تندی شده با گلشن و با معمارش

خواجگان را که نماندست غم خدمتکار

                    دلربایی و ادب، کج شده از معیارش

دل صاحب نظران، حبس در این خانه پوچ

                    زین سرای خشن و سلسله آزارش

از هنر هیچ نماندست، مگر دل شکنی

                    گل این بی‌خبران رفته و مانَد خارش

لیک دانم که در این شهر پر از فتنه و خون

                    کوچه‌ای هست «که سر می‌شکند دیوارش»

«آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

                    هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش»

غم این بیت حزین، گر چه عظیم است، ولی

                    در پس پرده شب، صبح شود اجبارش

گر گذر کردی از آن مِی‌کده اهل نظر

                    یادی از حال کلامی کن و از دلدارش


سیدمصطفی کلامی هریس
– اردیبهشت ۱۳۹۵

اشتراک‌گذاری این مطلب:
  • facebook
  • twitter
  • gplus

با من در شبکه‌های اجتماعی همراه باشید:

دیدگاه خود را بیان کنید

دیدگاه‌ها