۱۴ آذر ۱۳۹۵

ترکش کلمات و ارواح زخمی

هفته گذشته، در یکی از ایام تعطیل، در منزل مشغول به کار بودم. فردی در حال عبور از کوچه، مشغول صحبت با تلفن همراه بود. صدایش به قدری زیاد بود، که انگار در منزل ما مشغول مکالمه بود. اما مشکل، فقط صدای بلند این فرد نبود. او در حال مشاجره بود و از کلمات بسیار رکیکی استفاده می‌کرد. هم حس بدی را منتشر می‌کرد و هم ادبیات نامناسبی را اشاعه می‌داد.

۱۲ فروردین ۱۳۹۵

در مرز انسانیت

تابستان سال گذشته، باید برای معاینه فنی و تعمیر ماشینم به یکی از نمایندگی‌های شرکت سازنده مراجعه می‌کردم. کمی قبل از ساعت هفت صبح به نمایندگی رسیدم و در صف انتظار ایستادم. مشاهداتی که در حین انتظار داشتم، به یکی از خاطرات جالب من تبدیل شد. مردی از اصناف و کسبه همان منطقه، مقداری نان خشک ریز شده و احتمالا گندم در کنار پیاده رو ریخت و داستان از همین جا شروع شد. گنجشک‌ها و کبوترها به مرور گرد این سفره جمع شدند و از مهر آن مرد شریف، بهره‌مند شدند. این جمع شدن چنان به سرعت انجام شد، که می‌شد برداشت کرد که آن مرد، هر روز این کار را انجام می‌دهد. خوش به حال ایشان و افرادی که چنین عادات پسندیده‌ای دارند.