27 مارس 2019

دیابت آموزشی، بیماری این روزهای فضای آکادمیک

دیابت آموزشی، بیماری این روزهای فضای آکادمیک

چند ماه قبل، آقای مهندس علی مددی کاهکش، مدیر مسئول و سردبیر «نشریه علمی، تخصصی، دانشجویی بتا»، با من تماس گرفتند و درخواست انجام یک مصاحبه تصویری آنلاین را داشتند. این مصاحبه، در نشریه بتا به چاپ رسیده است که در دانشگاه شهید چمران اهواز منتشر می‌شود. اکنون که این مصاحبه در مرجع اصلی آن منتشر شده، متن آن را در اینجا نیز منتشر می‌کنم تا علاقه‌مندان امکان مطالعه آن را داشته باشند و اگر این پرسش‌ها برای افراد دیگری نیز مطرح هست، شاید پاسخ خود را دریافت کنند.

متن مصاحبه با نشریه بتا را که از تحریریه آن دریافت کرده‌ام، عینا در اینجا می‌آورم و امیدوارم که مورد استفاده دوستان و همراهان گرامی، قرار بگیرد.

متن مصاحبه


دکتر سید مصطفی کلامی هریس یکی از دو بنیانگذار سازمان علمی و آموزشی فرادرس و از مدیران ارشد و مدرسین این مجموعه است. وی دارای مدرک دکترای تخصصی (PhD) مهندسی برق، با گرایش مهندسی کنترل از دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی است. این دانشگاه قطب علمی کنترل صنعتی کشور محسوب میشود. از افتخارات علمی ایشان می‌توان به کسب مقام نخست جشنواره خوارزمی در شاخه ریاضی اشاره کرد. از میان علایق پژوهشی و مطالعاتی وی می‌توان هوش مصنوعی، یادگیری ماشین، بهینه‌سازی هوشمند، یادگیری تقویتی، داده‌کاوی، سیستم‌های کنترل هوشمند و تخمین حالت سیستم‌های دینامیکی را نام برد. انتشار و ارائه بیش از ۲۰ عنوان مقاله علمی در مجلات و همایش‌های علمی خارجی و داخلی از جمله آثار و دستاوردهای علمی و پژوهشی ایشان است. وی تا کنون در تالیف چندین کتاب نیز مشارکت داشته، که از میان آن‌ها می‌توان به کتاب «الگوریتم‌های فراابتکاری» اشاره کرد، که مرجع درسی دانشگاهی است.

دکتر کلامی از سنین نوجوانی مهارت‌های برنامه‌نویسی را آموخته و به موازات تحصیلات دانشگاهی، همواره این بُعد از مهارت‌های فنی را نیز توسعه داده است. وی تجربه برنامه‌نویسی با زبان‌های مختلفی را دارد، که از میان آن‌ها می‌توان به سی، سی‌پلاس‌پلاس، سی‌شارپ، جاوا، ویژوال بیسیک، PHP و متلب اشاره کرد. با این حال که بیشترین تجربه ایشان، برنامه‌نویسی تحت ویندوز بوده است؛ اما تجاربی هم در زمینه پیاده‌سازی و توسعه برنامه‌های تحت وب دارد. از ۱۴ سال پیش تاکنون، یکی از مهم‌ترین جنبه‌های فعالیت آموزشی وی، تدریس برنامه‌نویسی بوده است. بخش قابل توجهی از آموزش‌های ایشان در فرادرس نیز، به همین موضوع اختصاص دارد و از نظر محتوایی نیز، اغلب مباحث علمی و آکادمیک را پوشش می‌دهد. برنامه‌نویسی برای مقاصد آکادمیک و علمی، یکی از نیازمندی‌های جامعه علمی و صنعتی ایران است، که به اعتقاد ایشان در ایران کمتر در این زمینه کار شده و در آموزش‌های ارائه شده توسط ایشان در فرادرس، سعی شده تا این موارد تخصصی تا حد امکان پوشش داده شوند.

حقیقتی که در فضای دانشگاهی کشور مشهود است بحث بی‌انگیزگی دانشجوها است؛ که از دلایل این موضوع می‌توانیم به کمبود فرصت شغلی و شایسته‌سالاری در کشور و عدم علاقه دانشجو به رشته تحصیلی اشاره کنیم. شما کدام دلیل را موثرتر می‌دانید؟

از زمانی که در دانشگاه و همراه بچه‌های کارشناسی بوده‌ام زمان زیادی می‌گذرد. در دوران ما هم افراد بی‌انگیزه و حتی کم‌انگیزه وجود داشتند؛ در عین حال افرادی هم بودند که انگیزه بسیار بالایی داشتند. اکنون نیز چنین افرادی وجود دارند؛ با این تفاوت که شاید در این دوران، تعداد افراد بی‌انگیزه وکم‌انگیزه بیشتر شده که البته این اتفاق خوبی نیست. با اینکه مستقیم با دانشجویان کارشناسی زیاد در ارتباط نبوده‌ام ولی از شما و دیگران درمورد این مساله شنیده‌ام که دلیلش چند موضوع می‌تواند باشد.

یکی اینکه متاسفانه در ایران همه فکر می‌کنند مسیر موفقیت از دل درس و مدرسه و دانشگاه عبور میکند. ۱۲ سال تحصیل برای همه مناسب و لازم و گاهی همین زمان کافی هم هست. اگر بنا بر ادامه تحصیل باشد، باید در حوزه علاقه‌مندی افراد باشد. افرادی هستند که وارد رشته‌های مهندسی و حتی پزشکی می‌شوند اما علایقشان در حوزه‌های دیگری بوده است. طبیعی است چنین افرادی پیشرفت خاصی نداشته باشند. پس یک بخش به عدم انطباق علایق و استعدادها با مسیر تحصیلی که افراد انتخاب می‌کنند، مربوط می‌شود.

موضوع دوم این است که این مسیر لزوما باعث ایجاد موفقیت در زندگی یک فرد نمی‌شود؛ یعنی تنها مسیر موفقیت تحصیل آکادمیک نیست و گاهی اوقات برای وارد شدن به بازار حرفه‌ای، چهار سال لیسانس، در هر رشته‌ای کافی محسوب می‌شود و بعد از آن باید شخص وارد بازار کار شود. مسائلی وجود دارند که در درس و دانشگاه نمی‌توان آن‌ها را یاد گرفت. نحوه برخورد و ارتباط با مشتری، شرکت‌ها، کارفرما، همکاران و… از جمله مواردی هستند که باید آن‌ها را فرا گرفت. به عقیده من خانواده‌ها باید این حقیقت را بپذیرند که مسیر دانشگاه و درس یک مسیر حتمی برای موفقیت و همچنین تنها مسیر برای آن نیست. خود افراد هم زمانی که وارد درس و دانشگاه می‌شوند باید به دنبال علاقه‌شان بروند. به‌نظر من یک شخص اگر وارد یک رشته معمولی شود (رشته‌ای که شاید جزو انتخاب‌های اول هم نباشد) ولی در آن رشته ستاره شود، خیلی بهتر از این است که برود و یک مهندس معمولی شود.

رشته برق گرایش‌های مختلفی دارد؛ مثلا یک مهندس الکترونیک یا سخت‌افزار چه کاری در ایران می‌تواند انجام دهد؟ تعارف که نداریم. فرصت‌های شغلی صنعت ما در این حوزه‌ها بسیار محدود است. که این فرصت‌ها نیز با مهندس‌هایی که از قبل آنجا مشغول به کار بودند، گرفته شده است. از این‌رو من حس می‌کنم بحث علاقه‌شناسی باید زودتر از اینکه افراد وارد دانشگاه شوند، کشف شود. لذا خانواده‌ها و سیستم آموزشی باید در این امر او را یاری کنند و حقیقتا می‌بینیم که این اتفاق رخ نمی‌دهد و از نظر من این مساله مهم‌ترین موضوع است.

بسیاری از افراد عاشق رشته خودشان هستند و همه چیز خوب است. به دلایلی افراد فکر می‌کنند که دیگر همین را قبول شدیم کافی است. دیگر ما به مقصدمان رسیده‌ایم. عده‌ای فکر می‌کنند که دیگر لیسانس را گرفتم و همین کافی است. این را به عنوان فردی که چند سال در دانشگاه بوده می‌گویم: پولدار شدن از مسیر تحصیلات کار راحتی نیست. اگر با این دید دارید به دانشگاه می‌آیید، بدانید که اشتباه می‌کنید. پولدار شدن خوب است ولی می‌خواهم بگویم که تحصیلات الزاما روش درستی برای این موضوع نیست. می‌شود بروید بیرون کار کنید و اتفاقا سریع‌تر هم به نتیجه برسید. من کاری به شرکت‌های دولتی و نیمه‌دولتی ندارم، ولی خیلی از شرکت‌های خصوصی اصلا برایشان مهم نیست شما چه مدرکی دارید. حتی چند ماه پیش، گوگل و بسیاری از شرکت‌های دیگر اعلام کردند: مدرکی که شما گرفتید در مصاحبه‌های ما مهم نیست؛ مهم کاربلدی افراد است. اتفاقا اینکه فرد مدرک دانشگاهی داشته باشد ولی کاربلد نباشد، یک ضعف محسوب میشود.

اگر بخواهم جمع‌بندی کنم باید بگویم که باید بدانیم چرا به دانشگاه می‌آییم. اگر هدف رسیدن به تمکن مالی است که باید بگویم الزاما درست نیست. ولی اگر بحث علم‌آموزی و این مسائل است، آن وقت به نظرم برای یک نفر که می‌خواهد تا آخر ادامه دهد به اندازه کافی جذابیت دارد. اگر واقعا کسی دوست دارد فضای کارآفرینی را تجربه کند منافاتی با دانشگاه او وجود نخواهد داشت. اینطور نیست که یک شخص نتواند این دو را با هم داشته باشد؛ واقعا کار سختی است ولی به معنی غیرممکن بودن هم نیست.

می‌خواهم بگویم که شرایط را هم در زندگی خودتان و هم در زندگی افراد دیگری که بهتر از شما هستند، بررسی کنید و ببینید آن‌ها چه کاری را انجام می‌دهند و شما چه کاری می‌کنید. داوری از این طریق راحت‌تر است.

بخش دوم سوال، این که ما این نوع بی انگیزگی را در بعضی اساتید نیز شاهد هستیم؛ گاهی فقط برای رفع تکلیف و پر کردن ساعات کلاسی تدریس می‌کنند. که به نوعی یک نقطه اشتراک تلخ بین برخی دانشجویان و اساتید محسوب می‌شود. دلیل بی‌انگیزگی برخی اساتید را در چه مواردی می‌بینید؟

فرض کنید جوانی به تازگی دکتری گرفته است. وارد فضای آموزشی و تدریس می‌شود و شاید یکی دو سال اول خیلی با انگیزه کار کند. این شخص با یک تصوراتی وارد این راه شده و شاید هدفش این بوده از این طریق به تمکن مالی برسد ولی وقتی وارد می‌شود، پس از چندی به این نتیجه می‌رسد که نمی‌تواند به این هدفش آن‌گونه که در نظرش بوده دست یابد. یکی را هم می‌بینید به خاطر فرار از سربازی درس را ادامه می‌دهد و تحصیلات عالیه را می‌گذراند. کسانی هم هستند که شیفته علم و علم‌آموزی‌اند و این دلیلی می‌شود برای ادامه تحصیلشان؛ اما تعدادشان بسیار اندک است. شاید ۱۰ الی ۲۰ درصد این‌گونه باشند. می‌خواهم بگویم این بی‌انگیزگی به نظام آموزشی‌ای برمی‌گردد که درست افراد را راهنمایی نکرده است. جایی خودش را به عنوان یک دانشجوی بی‌انگیزه نشان می‌دهد، جایی دیگر در قالب یک مهندس کم‌انگیزه، جایی پزشک کم‌انگیزه، جایی هم در قالب مدرس دانشگاه کم‌انگیزه. چرا که افراد در جای اشتباهی قرار گرفته‌اند.

وقتی یک زندگی را اشتباهی سفارش می‌دهیم، طبیعی است انسان بی‌انگیزه می‌شود. به نظر من مهمترین دلیل این است که افراد، خودشان، تمایلاتشان و استعدادهایشان را یا نمی‌شناسند و یا نادیده می‌گیرند. جامعه اطرافشان را نمی‌شناسند. شما فکر کنید هیچ کسی روی این کره خاکی نیست که به شما کمک کند. اگر واقعا این روحیه را داشتید نجات پیدا می‌کنید. البته شاید این انتظار عجیب باشد و بسیاری بگویند چقدر شما خوش خیالی. اما چاره‌ای نداریم. اگر شما شرایط را بهانه کنید برای بی‌انگیزگی، فردا دیگران نیز شما را بهانه می‌کنند برای بی‌انگیزه شدن. بالاخره این تسلسل جایی باید قطع شود. اصلا بعضی جاها باید بگوییم اگر نمی‌شود مقصر خود ماییم. اگر این کار را انجام دهیم، خودش تبدیل به انگیزه می‌شود. این باعث می‌شود که شما پیش خودتان بگویید من اولین و آخرین مسئول زندگی خودم هستم. می‌دانم این برای برخی کمی دشوار است؛ به ویژه برای افرادی که سن و سالشان کمتر است. ولی به این فکر کنید ۲۰ سال این‌گونه زندگی کرده‌اید، یک ماه هم این‌گونه زندگی کنید. ببینید چه اتفاقی رقم می‌خورد، ببینید تاثیری دارد یا نه.

شما فکر می‌کنید جبر جغرافیایی تا چه حدی در موفقیت یک فرد می‌تواند تاثیرگذار باشد؟

گاهی ما جبر اقلیمی داریم؛ یعنی بدون خواست خودمان در نقطه‌ای از کشور زندگی می‌کنیم. گاهی اوقات هم می‌بینیم جبر خانوادگی داریم. یعنی در خانواده‌ای هستید که همه تحصیل کرده‌اند یا برعکس. یا می‌بینیم خانواده‌ای ثروتمند است و خانواده‌ای دیگر شرایط مادی خوبی ندارد. باید گفت این‌ها شرایط لازم هستند اما کافی نیستند. اگر این‌گونه بود شما در کشورهای پیشرفته اروپایی یا آمریکای شمالی یا حتی شمال تهران نباید فرد غیرموفقی می‌دیدید. آن چیزی که کافی است، اینجاست. در حیطه جغرافیایی ذهن خود ماست. بسیاری بر این باورند که عمده مشکلاتشان، مشکل مادی است ولی اتفاقا کمترین مشکلشان این موضوع است. چون اگر حتی پولی دستشان بود بعد تازه می‌فهمیدند اصلا با پول کاری نمی‌توانستند انجام دهند. نمی‌خواهم بگویم هر کسی این حس را دارد این‌گونه است. می‌خواهم بگویم مقایسه کنید و ببینید شما با همین شرایط در همین شهر می‌توانید بهتر از بقیه باشید یا نه؟ اگر به این شکل بود هیچ کس از مناطق محروم نباید رشد می‌کرد. بروید ببینید چقدر آدم‌های موفقی داریم که اتفاقا شروعشان از شرایط نامناسب بوده است.

شخصی خانواده و شرایط خوبی داشته در کشور خوبی هم بوده ولی کار مهمی از نظر من انجام نداده است و حتی شاید راجع به به او صحبتی هم نکنند. ولی مثلا با یک جستجوی کوچک راجع به خانم «شمیم اختر» متوجه می‌شوید این خانم با چه شرایطی درس خوانده و الان استاد دانشگاه است و کارهای مهمی هم انجام داده‌اند. نگاه کنید شرایط بسیاری از ماها بهتر از ایشان است.

بله؛ درست است. کاش این شرایط نبود. کاش این‌گونه نبود. ولی این‌ها در بسیاری اوقات بهانه است. ببخشید، آن‌هایی که از من جوانتر هستند از گفته‌هایم دلگیر نشوند ولی واقعا بهانه است. اگر بخواهیم می‌توانیم این آثار سو را کم کنیم؛ نمی‌گویم کامل از بین ببریم ولی می‌شود کم کرد.

به نظر شما در بحث نبود وجود فرصت‌های شغلی کافی، دانشجو و فضای آکادمیک کشور هر کدام تا چه حد مقصر هستند؟

چند موضوع وجود دارد. من نقد جدی به فضای آموزشی کشور، به ویژه دانشگاه‌ها دارم. من کاری به دانشگاه آزاد و سایر دانشگاه‌ها ندارم؛ ولی دانشگاه‌های دولتی به نظر شما چطور اداره می‌شوند؟ بودجه می‌گیرند، یک سری دانشجو تحویل می‌گیرند و با گرفتن پول از دانشجوهای شبانه اداره می‌شوند؛ و هر ساله تعدادی فارغ‌التحصیل هم به جامعه تحویل می‌دهند. مدرسین دانشگاه هم حقوقشان از همان بودجه عمومی تامین می‌شود. چند سالی است که دانشگاه‌ها محصولاتی را ارائه می‌دهند؛ پارک‌های علم و فناوری شرکت‌هایی را حمایت می‌کنند یا پروژه‌هایی را برای صنعت انجام می‌دهند؛ ولی به نظر من هنوز کافی نیست. دانشگاه باید نیازی را که در صنعت وجود دارد به عنوان پروژه بگیرد و دانشجو نه تنها با انجام دادن آن پروژه شهریه خود را پرداخت می‌کند، بلکه حقوقی هم می‌گیرد.

می‌دانید اشکال کار کجاست؟ اینجاست که فرد، کارش باید تحصیلش باشد. یعنی دانشجوها با گرفتن پروژه‌ای از صنعت و انجام دادنش مشکلی از مشکلات جامعه حل کنند و حقوق هم بگیرند و حتی اگه خواستند با آن تشکیل زندگی دهند؛ نه اینکه دانشگاه سربار کشور باشد؛ بلکه خود مولد باشد. اگر این‌گونه باشد حالا شرکتی که با دانشگاه قرارداد منعقد می‌کند و به دانشجوها پروژه می‌دهد به چه علتی باید آن‌ها را از دست دهد؟ اگر دانشجوها فارغ‌التحصیل شوند می‌گویند تا دیروز در دانشگاه این کار را انجام می‌د‌ادید الان بیایید همان کار را اینجا انجام دهید. ای کاش ما بودجه دانشگاه‌ها را قطع می‌کردیم. اگر می‌بینیم شغل نیست به این علت است که اساسا آموزش هدفش گم شده است. اصلا آموزشی که اشتغال را مدنظر قرار ندهد به درد نمی‌خورد.

یک مشکل دیگر هم هست؛ اینکه مثلا شرکتی می‌خواهد در قسمتی نیرو بگیرد و بعد می‌بیند آن شخص بدیهیات این حوزه را هم بلد نیست. بعد جالب این است که این فرد ناراحت می‌گوید: من فوق لیسانس دارم؛ چرا بی‌کارم؟ باید در این شرایط ذره‌ای به خودمان هم سخت بگیریم. اصلا فکر کنید همه این‌هایی که مسئول ایجاد اشتغال هستند، خوابند. اصلا نمی‌خواهند کاری کنند. خیالمان را راحت کنیم. خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم. خیلی کم می‌بینم کسانی را که با این دید بروند و به خودشان سخت بگیرند. از خواب بزنند، از کوه رفتن بزنند، از فوتبال بزنند. نمی‌شود همه تفریحات را داشته باشید، درس‌ها را هم شب امتحان بخوانید و پاس شوید، بعضی کلاس‌ها را هم به بهانه‌های مختلف نروید، بعد بیایید بگویید من لیسانس فلان رشته را دارم، مهندسم، پس چرا بی‌کارم؟ یعنی می‌خواهم بگویم این مشکلات هست؛ از طرفی مشکلات آموزشی هم وجود دارند. ما دچار تورم علمی شده‌ایم. من احساس می‌کنم چند صفر باید از مدرک‌های تحصیلی حذف کنیم تا به ارزش واقعیش برسد.

مشکل دیگر این است که ما در حال حاضر دچار دیابت آموزشی شده‌ایم؛ یعنی می‌بینیم افرادی یادگرفته‌اند، مدارک خوبی هم دارند، فوق لیسانس دارند؛ بعد از طرفی یک سری شرکت از کمبود نیروی کار کارآمد شاکی است. این وسط انسولین کم است؛ یعنی مهارت. یعنی افراد صرفا به خاطر اینکه ۱۵۰-۱۴۰ واحد پاس کرده‌اند (آن هم مشخص نیست با چه کیفیتی) فکر می‌کنند هرجا بروند برایشان کار وجود دارد. وقتی شما فضای کار واقعی را تجربه نکرده‌اید طبیعی است که مهارت کافی را به دست نیاورده‌اید.

بعضی هم هستند برای کارآموزی به دنبال جایی هستند که بدون رفتن، مدرک کارآموزی به آن‌ها دهند. ماهیت کارآموزی مشخص است. برویم یاد بگیریم؛ چه اشکالی دارد؟ دانشجوها از من دلگیر نشوند من این حرف‌ها را می‌زنم چون میدانم به گوش تعدادی دانشجو خواهد رسید که از بین آن‌ها یکی دو نفر کلاس بروند و تحولی در خودشان ایجاد کنند. شاید بحث بودجه و دانشگاه و نظام آموزشی را بگوییم و اثری هم نگذارد. این حرف‌ها به این معنی نیست که آن‌ها مشکل نیستند؛ چرا اتفاقا بخش اعظم مشکل از آن‌ها است. ولی خب چاره چیست؟ اگر شدنی بود که تاکنون درست شده بود.

در بخش دوم گفت وگو می‌پردازیم به مبحث کارآفرینی و استارتاپ‌ها؛ به نظر شما چه عواملی باعث شده دانشجوها کمتر به سمت کارآفرینی بروند؟ عدم آشنایی آن‌ها با این موضوع که از سمت دانشگاه نشات می‌گیرد یا ریسک بالای این نوع فعالیت؟

کارآفرینی یک نسخه عمومی مثل تحصیلات نمی‌تواند باشد. این روزها هر کسی را می‌بینم میگوید: می‌خواهم مهندس شوم، دکتر یا وکیل شوم و کمتر کسی را می‌بینم که بگوید مثلا می‌خواهم یک آشپز خوب بشوم. ولی اتفاقا به نظر من بسیاری علاقه دارند و از این موضوع فاصله می‌گیرند. کارآفرینی هم مثل بقیه چیزها است. نسبت‌هایی هم با تحصیلات دارد. شما به خاطر مقبولیت هم که شده مجبورید در ایران مسیری به اسم تحصیلات را حداقل تا مقطع کارشناسی جلو ببرید. ولی مهم‌تر از هر چیزی، کسی نمی‌تواند فضای کارمندی را تجربه نکرده باشد، فضای دانشگاه را تجربه نکرده باشد و برود کارآفرین شود. بسیار دشوار است. کسی که می‌خواهد وارد این حوزه شود باید حداقل شش ماه زندگی کارمندی را تجربه کرده باشد.

کسی که کارمندی را تجربه کرده است بهتر می‌تواند احساس کارمندی که در فضایی برای شخصی کار می‌کند را درک کند. بعدها به عنوان یک کارآفرین خودتان به تنهایی که نمی‌خواهید کار را جلو ببرید. چند نفری را استخدام می‌کنید. درک حالت‌های آن‌ها بسیار حائز اهمیت است، باید متعهد و پاسخگو باشید. کارآفرینی همه این‌ها را دارد؛ حتی بیشتر. کار راحتی نیست، یعنی اگر کسی با این دید دارد نزدیک می‌شود که کار راحتی است، به نظر من یک تجدید نظر جدی انجام دهد. کارآفرینی یکی از سخت‌ترین کارهای ممکن است. ولی با این حال نمی‌توانیم بگوییم تنها راه موفقیت است. هستند افرادی که رفتند سراغ همین کارآفرینی و با شکست‌های بزرگی مواجه شدند. می‌خواهم بگویم به ویژه در کشور ما کار سختی است. اگر فردی سراغ کاری به این دلیل نمی‌رود که می‌داند سخت است، به نظر من اتفاق خوبی است که کسی زیربار مسئولیتی که می‌داند نمی‌تواند انجامش دهد، نمی‌رود. یا اینکه در همان زندگی تحصیلیشان هم مانده‌اند. می‌خواهم این را بگویم که حقیقتا کار سختی است و صبوری در بحث کارآفرینی مهمترین مولفه است.

مراکز رشد و پارک‌های علم و فناوری از طریق اختصاص مکان جهت فعالیت استارتاپ‌ها و دادن وام از آن‌ها حمایت می‌کنند. این مقدار حمایت را برای شکوفایی یک استارتاپ کافی می‌دانید؟

کافی نیست، ولی در بسیاری از مواقع مشکل این چیزها هم نیست. خوب است که حداقل جایی را اختصاص می‌دهند و به نحوی حمایت معنوی می‌کنند. کافی نیست، اما خیلی وقت‌ها لازم هم نیست. می‌دانید چرا؟ می‌خواهم بگویم مشکل اصلا محل و این چیزها نیست. مشکل اصلا دفتر نیست، اینکه ظاهر دفتر من شیک باشد، مساله‌ای فرعی است. ظواهر نباشد اما سیستم و فرآیند را درست بچینند، به گونه‌ای که خودش زاینده باشد، و مهم‌تر اینکه روی پای خودش باشد. آن‌ها به وقتش درست می‌شوند. همین الان ظاهر بعضی از شرکت‌هایی که خیلی هم مدرن نیستند از ظاهر دفتر مرکزی فرادرس شیک‌تر است. اگر این ظاهر شیک را درست می‌کردیم، فرادرس چندسال پیش از بین رفته بود. می‌خواهم این را بگویم که بعضی اوقات مجبورید محاسباتی را انجام دهید. گاهی می‌بینید نه بابا مشکل اصلا این چیزها نیست. شاید ایده، ایده درستی نبوده یا من جامعه را درست نمی‌شناسم. اگر می‌بینید بین افراد جامعه درد مشترکی وجود دارد آن کار را بچسبید و انجامش دهید. حالا مهم نیست نهادی حمایت کند یا خیر؛ سرمایه‌گذار داشته باشید یا نه. این خود فکر است که باید به اندازه کافی روی آن وقت و انرژی گذاشته باشید، و اگر تمرکز شما روی چیزی باشد که ارزشش را دارد به مراتب بهتر نتیجه می‌دهد.

می‌خواهیم گریزی بزنیم به فرادرس و شروع آن و مشکلاتی که داشته‌اید و همچنین عدم استقبال؛ که اینها انگیزه‌ای شود برای استارتاپ‌های نوپا.

وقتی ده سال گذشته را نگاه می‌کنم، می‌بینم بعضی وقت‌ها ناامید هم شدم؛ اینطور نبود که همه چیز خوب و خوش سپری شده باشد. اولا حضور یک شخص باانگیزه و خوب مثل «دکتر آتشپز» به شخص من خیلی انگیزه می‌داد و اکنون نیز چنین است. بسیار ارزشمند است که شخص کنار شما دغدغه مشترک با شما داشته باشد. از این‌رو کارهایی که تنها شروع می‌شوند معمولا درصد موفقیتشان بسیار پایین‌تر می‌تواند باشد. از سویی کارهایی که تعداد افراد زیادی وارد آن شوند، جالب نیست. من فکر می‌کنم یک تیم دو یا سه نفره برای شروع یک کار ایده‌آل است.

مشکلات زیاد وجود داشت. ما از کاری که بیرون داشتیم و از آن درآمد داشتیم، می‌زدیم و این کار را انجام می‌دادیم و نمی‌دانستیم قرار است به کجا منتهی شود. جواب می‌دهد یا نه. این خودش خطری بزرگ است که باید آن را به جان خرید. بدون هیچ سرمایه‌گذاری ما از یک انبار شروع کردیم. اوایل کار فردی بود، یکی دو نفر از خانواده هم کمک میکردند ولی بیشتر ما دو نفر کارها را انجام می‌دادیم. به یادم دارم یک دوره‌ای حتی کلاس‌ها به صورت حضوری برگزار میشد و از پاسخگویی به مراجعه کننده‌ها گرفته تا تشکیل کلاس، ضبط فیلم، ویرایش، تدوین و آپلود، همه و همه با خودمان بود. می‌خواهم بگویم که از صفر تا صد کار با خودمان بود، ما الان ۸۰ همکار داریم. در ابتدا حتی مسیر را هم نمی‌دانستیم که می‌شود رفت و با یک سرمایه‌گذار صحبت کرد. ولی از اواخر سال ۹۰ کار را به سرعت توسعه دادیم. به هر حال با وجود اینکه ما سرمایه‌گذار نداشتیم اما مخاطبان ما بزرگترین سرمایه ما بودند. در حقیقت سرمایه‌گذارهای اصلی کار، مخاطبان و دانشجوها هستند که در اوایل کار همکاری بی‌نظیری داشتند و با اعتمادی که به فرادرس شد ما بدهی‌هایمان را ظرف چندماه پس دادیم و الان بعد از گذشت چند سال، ما ۸۲ نفر پرسنل داریم، ۷۰۰ نفر مدرس داریم که با ما همکاری می‌کنند و ۲۲۰ هزار دانشجو کارهای ما را دنبال می‌کنند. این‌ها ۱۰ سال زمان برده و کار راحتی نبوده است. خیلی وقت‌ها به استقبال سختی‌ها رفتیم چون می‌دانستیم سخت‌تر از این‌ها را نیز گذرانده‌ایم.

خواندن کتاب‌های انگیزشی تقریبا برای هر کارآفرین نیاز است تا بتواند در این مسیر سخت به راه خودش ادامه دهد. اگر از شما بخواهیم تاثیرگذارترین کتابی که مطالعه کردید را نام ببرید به کدام کتاب اشاره می‌کنید؟

بیایید دایره را گسترده‌تر کنیم؛ من فیلم‌ها را هم جزو کتاب‌ها طبقه‌بندی می‌کنم. فیلم The Shawshank Redemption داستان زندانی بی‌گناهی که ۱۹ سال زحمت می‌کشد تا با یک چکش، تونلی در دیوار بتنی زندان حفر کند. این برای من بسیار الهام‌بخش است. سعی می‌کنم این فیلم را سالی یک بار یا دو بار با وجود اینکه دیده‌ام باز هم ببینم و به نظرم به اندازه بار اول نه، ولی به اندازه بار دوم به بعد لذت‌بخش است.

از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، سپاس‌گزاریم.

اشتراک‌گذاری این مطلب:
  • facebook
  • twitter
  • gplus

با من در شبکه‌های اجتماعی همراه باشید:

دیدگاه خود را بیان کنید

دیدگاه‌ها